نشست کتابخوانی تیرماه 1396

ساخت وبلاگ
بسمه تعالی

طبق گزارش مسول کتابخانه عمومی قائم (عج) نشست کتابخوانی در تاریخ 14 تیر در محل حسینیه روستا با همکاری بسیج خواهران برگزار گشت.در این نشست پنج عنوان کتاب توسط اعضای محترم کتابخانه حضور علاقمندان معرفی گشت.

نشست های کتابخانه ای شهرستان سلطانیه

    کتابخانه   عمومی قائم (عج)

 

*ماه برگزاري:  تیر

*كتابخانه:  قائم (عج)               

شهرستان: سلطانیه *       

شماره نشست:  1  *            

*معرفی‌کننده: نرگس بابائی

*نویسنده:مریم بصیری

*کتاب: دخیل عشق

*موضوع:داستانهای فارسی

 

*سال نشر:1391                  

*ناشر:  عصر داستان

 

 

 

 

       

 

معرفی کتاب :

دخيل عشق؛ نويسنده: مريم بصيري؛ انتشارات: عصر داستان؛ تعداد صفحات: 276

اين اثر در يك فضاي متفاوت از ادبيات دفاع مقدس خلق شده، فضايي كه بيشتر به تبعات جنگ بر افرادي كه درگيري مستقيم با آن داشته‌اند (يعني جانبازان و بهياران و خانواده‌هاي آنها) پرداخته است.

در اين داستان با سرگذشت جانبازی به نام رضا پیش آشنا مي‌شويم که پا‌ها و یک دست خود را در جبهه از دست داده است. اين امر در ادامه باعث اختلاف بین پدر و مادر او می‌شود. پدر آن‌ها را ترک می‌کند و بعد از گذشت ده سال از پایان جنگ رضا به دلیل فوت مادر به آسایشگاه منتقل می‌شود. داستان از یک آسایشگاه جانبازان جنگی آغاز می‌شود و خواننده وارد حال و هوای رزمندگان و عوالمی که آنها این روزها در آن سیر می‌کنند می‌شود.

صبوره، دختری که زندگی و جوانی خود را به عنوان بهيار در جبهه‌ها خدمت كرده و اينك خود را وقف خدمت به جانبازان کرده، نذری دارد که با یک جانباز ازدواج کند. او شخصیت محوری و اصلی این داستان است که آرام آرام مخاطب با وی ارتباط برقرار می‌کند و در فراز و فرودهای داستان پا به پای وی پیش می‌رود.

وی به «رضا»، علاقه دارد ولی حجب و حیای وی مانع از این می‌شود که عشق و علاقه به این جانباز را آشکار کند.

مخاطب «دخیل عشق» در طول داستان پیوسته با ذهنیات صبوره همراه است و راه‌های ابراز علاقه صبوره به رضا را می‌جوید که چطور علاقه خود را به رضا اعلام کند، در میانه راه در مسیر داستان اتفاقی می‌افتد که خواننده را غافلگیر و ...

طرح جلد این کتاب با طراحی مجید زارع از میان 575 عنوان کتاب از سیزده کشور جهان نامزد جایزه بهترین طراحی کتاب دنیا شده است.

خواننده در طول داستان با ظرافت با اين حقيقت آشنا مي‌شود كه اگر با یقین خواست خود را از درگاه خداوند مسئلت کند به نتیجه می‌رسد و این نکته در تار و پود داستان تنیده شده است.

ادبیات «دخیل عشق» روان، خوش‌خوان و ساده است و نویسنده در طول داستان پرحرفی نمی‌کند و این مسئله موجب می‌شود تا خواننده نسبت به متن حس مثبتی داشته باشد و به سادگی از قید مطالعه آن رها نشود.

 

*معرفی‌کننده:گلناز بابائی

*نویسنده: احمد تورگوت

*کتاب: شهید عشق

 

*موضوع:ادبیات

*سال نشر:1394                  

*ناشر:معرفت

      

 

معرفی کتاب : معرفی کتاب مان «شهید عشق»، نوشته احمد تورگوت، نویسنده اهل سنت ترکیه که توسط انتشارات معرفت منتشر شده است. این کتاب تاکنون در کشور ترکیه ۲۵۰ نسخه فروخته است و جلد نخست از سه گانه نویسنده در این زمینه به‌شمار می‌رود.

تورگوت با اشاره به ماجرای آشنایی خودش با حادثه کربلا گفت: من ۶ ساله بودم که پدرم در آلمان کارگری می کرد و خودم ترکی را به صورت کامل و مسلط بلد نبودم و یادم هست که تنها چیزی که در زبان ترکیه به یاد داشتم، فحش دادن بود. در آن سال های کودکی در کوچه روزی دعوایی بین بچه ها شکل گرفت و یکی از طرفین دعوا به دیگری برای فحش دادن عبارت یزید را به کار برد. وقتی از پدرم درباره معنای این کلمه پرسیدم و او درباره شخصیت یزید برایم صحبت کرد، متوجه شدم که بهترین فحش دنیا همین کلمه است. بعد از پایان دانشگاه تصمیم گرفتم راجع به محرم رمانی بنویسم. یادم هست در همان ایام در سامرا حرم امام عسگری(ع) را منفجر کرده بودند. وقتی گوینده اخبار گفت حرم امام شیعه را منفجر کردند، ناراحت شدم، چون به این باور رسیده بودم که آن امام همه مسلمانان است و نباید برای آن تمایز قائل شد. حسم این بود که تلویزیون در حال ایجاد تفرقه است و نباید این اتفاق بیفتد. به این نتیجه رسیدم که باید دست به قلم شد. در آن ایام ۳۶ ساله بودم و ۱۶ ماه بعد از آن حادثه «شهید عشق» نوشته شد. حسم این بود که هر کسی در نهایت باید در آخرت پیش روی امام خود حاضر باشد و دوست داشتم رمانی داشته باشم تا بتوانم آن را به پیشگاه اهل بیت(ع) ارائه کنم. ر ترکیه خیلی از اهل تسنن با خواندن رمان با واقعیت زندگی امام حسین(ع) آشنا شدند و برای من دعا کردند، لذا فکر می کنم اگر بتوانم با ثواب این کتاب مقابل پیامبر(ص) بایستم، خدا را شاکر خواهم بود.وقتی برای نوشتن رمان دست به قلم می برید، شجاعتی دارید که ناشی از احساس است، نه علم. من برای نوشتن این کتاب ابتدا به مراجع اهل تسنن مراجعه کردم. پس از آن به سراغ کتاب های علویان ترکیه رفتم و دیدم که تنها مرثیه است و جواب من را نمی دهد. در نتیجه از شیعیان ترکیه منبع خواستم که آنها ۴۰ کتاب در این زمینه به من معرفی کردند. با خواندن این کتاب ها اصل مطلب دستگیرم شد.به گفته این نویسنده ترکی، این رمان ابتدا به‌منظور یک سناریوی تلویزیونی نوشته شد، اما پس از آن وی تصمیم گرفت آن را تبدیل به رمان کند که طرح این رمان از آغاز مرگ معاویه شروع و تا پایان حادثه کربلا و حضور اهل بیت(ع) به مدینه به اتمام می رسد.

*معرفی‌کننده:فاطمه قاسمی

*نویسنده: پریسا پورعلمداری

*کتاب: بهداشت خانه و خانواده

 

*موضوع:علوم کاربردی

*سال نشر:1390                  

*ناشر:حدیث راه عشق

      

معرفی کتاب: این کتاب توسط پریسا پورعلمداری با هدف ارتقاء آگاهی‌های بهداشت فیزیکی خانواده‌ها نگاشته شده است. اصلی محورکتاب در دو فصل بهداشت ضروری خانواده و دانستنی‌های بهداشتی مفید خانواده شامل بهداشت آب، بهداشت غذا، راهکارهای مبارزه با انواع حیوانات موذی و انواع گندزدایی‌ها و … می‌باشدشما در این کتاب با توصیه‌های بهداشتی کم‌هزینه، غیر‌تجملی، و کاملاً اقتصادی آشنا می‌شوید و تأمین سلامت خانه و خانواده را رقم می‌زنید.

حضرت امام علی (ع) :تندرستی برترین نعمت هاست.جهت حفظ و تامین سلامت و ارتقا آن توصیه میشود به این کتاب رجوع کنیدچرا که سلامتی محور همه چیز است و اگر کسی بخواهد عروج یابد و به معنویت برسی باید حتما سلامتی داشته باشد.

*معرفی‌کننده:گلبهار بابائی

*نویسنده: آرماند پیرال

*کتاب: هنر زیستن

 

*موضوع:ادبیات

*سال نشر:1384                  

*ناشر:قریب

      

 

معرفی کتاب: خانم بابائی جهت معرفی این کتاب از سخنان ناب و جمله های قصار این کتاب بهره برد:ارزش جاودانگی در چشیدن طعم لحظه ها نهفته است.

در باره نویسنده کتاب که یم چهره ادبی مشهور فرانسوی است بین سالهای 1329-1364بسیاری رمان و مقاله و شعر از خود به جای گذاشته و کتاب هنر زیستن اخرین اثر اوست اثار دیگر ایشان: رنج دلدادگی-بانوی شکسته-پیله عشقو ..میباشد.

نویسندگان ادیبان و اشخاص مهم بسیاری از کتاب هنر زیستن تمجید کرده اند

تویه میکنم این کتاب رو به صورت رمان دنباله دار با شتاب نخوانید .بلکه با حلم و بردباری با اندیشه تمرکزیافته مطالعه بفرمایید.

 

*معرفی‌کننده:فاطمه حیدری

*نویسنده: بیژن کیا

*کتاب: پرواز ناتمام

 

*موضوع:ادبیات

*سال نشر:1391                  

*ناشر:شاهد

      

 

معرفی کتاب: کوچه پس کوچه های محله قدیمی سید اسماعیل را پشت سر گذاشتم تاآشیانه اش را یافتم. خانه قدیمی با سردری ضربی و نقش آیه «انافتحنا...» بر آن. با دیدنم تبسمی کرد و اشارتی. نشستم. اتاقش رو به حیاط بود. حیاطی کوچک با چند درخت. گفتم: از مجله فرهنگ کوثر آمده ام. مجله حضرت معصومه (س)، مصاحبه ای داشته باشم با شما برای شماره آبان. همزمان با میلاد حضرت ابو الفضل (ع). ساده و صمیمی گفت: در خدمت شما هستم. همین! زبان به سخن گشود و برایم داستانی تعریف کرد. داستان یک پرواز ناتمام و اینک چکیده آن داستان.

حسین دخانچی هستم. بیست و نهم مرداد ماه سال 1344 در محله سید اسماعیل قم به دنیا آمدم. محله ای که یادآور قم قدیم است.کوچه ها به بازار راه داشت. همهمه بازار، رفت و آمد مردمان،نانوایی سنگک، مسجد سید اسماعیل همه و همه برگهایی از دفترچه خاطرات دوران کودکی بودند. گردونه زمان چرخید. انقلاب پیروز شدو طولی نکشید که جنگ تحمیلی هم آغاز شد. دشمن تا دندان مسلح یورش آورد. می خواست سه روزه به پایتخت برسد و قبل از آن قم راهم اشغال کند.

بسیجی شدم. مثل هزاران هزار نوجوان دیگر که به ناگهان مردشدند. به جبهه رفتم. در میان آتش و خون و خاکستر به تولدی دوباره می اندیشیدم. جبهه بلوغ من بود. جنوب گرم، اروندخروشان، شبهای نخلستان و قرص کامل ماه. در عملیات های مختلف شرکت کردم. گاه به مرخصی می آمدم برای دیدن پدر ومادر و دوستان تا اینکه «عملیات بدر» شروع شد. شرق دجله بودیم. بعد ازعملیات دشمن پاتک زد. یکی بعد از دیگری. ما خط شکن بودیم. آن روز، روزی که سرنوشت زندگیم رقم خورد; صبح زود پس از خواندن نماز پشت خاکریز رفتم. پاتک پنجم دشمن شروع شد. از بالای خاکریز نگاه کردم. بیابان پر از تانکهای مدرن عراقی بود. پشت سرشان نیروهای پیاده حرکت می کردند. خمپاره های 60 را به کارانداختیم. این خمپاره ها را از خود عراقیها به غنیمت گرفته بودیم. خودمان دست خالی بودیم فقط خمپاره داشتیم و آرپی جی.

پاتک تا عصر ادامه پیدا کرد. گاه هواپیماها و هلی کوپترهای عراقی می آمدند و منطقه را بمباران می کردند. بعد از ظهر تانک هاحسابی به خاکریزهای ما نزدیک شده بودند. دیگر خمپاره اثری نداشت. نگاهی به پشت سر کردم. همه جا پوشیده از آب بود. در این وقت یکی از معاونین گردان از کنارم رد شد. شهید غلامپور که خدابا امام حسین (ع) محشورش کند. او یک آرپی جی به من داد و گفت: حسین! اینو نگهدار به دردت می خوره وقتش که شد با آرپی جی کارکن. آرپی جی را دست گرفتم. مقداری گلوله پیدا کردم. چندتااز تانکها را زدم. یکی از تانکهای تی 74 عراقی بود که گلوله به آن اثر نمی کرد. روی خاکریز رفتم و آن را هدف گرفتم. ناگهان متوجه نیروهای پیاده دشمن شدم. پایین بودند. کماندوهایی باهیکل های درشت. یکی از آنها نارنجکی به طرفم پرت کرد. نارنجک روی خاکریز افتاد تا آمدم به خودم بجنبم، منفجر شد. روی زمین افتادم. بدنم پر از ترکش شد، از سر تا پا.

از جا بلند شدم می توانستم راه بروم. چند قدم راه رفتم. به یکی از بچه هابرخوردم. شهید یزدانیان بود. گفت: چی شده حسین؟ چیزی نیست. فقط یه خورده زخمی شدم. عراقی ها جلو هستند.

مواظب باش نارنجک می اندازن.

به عقب رفتم برای بستن زخم هایم. 20 متر راه نرفته بودم که گلوله تانکی نزدیکم به زمین خورد. از هوش رفتم. همان وقت قطع نخاع شدم.

مرا به اصفهان منتقل کردند و از آنجا به بیمارستان پارس تهران. دو هفته بیهوش بودم. زخم هایم که خوب شد برای ادامه درمان و فیزیوتراپی منتقلم کردند به آسایشگاه امام خمینی (ره). آسایشگاه در نیاوران بود. دامنه البرز، کوچه مقابل حسینیه جماران. بچه های زیادی آنجا بودند. جانبازان جنگ و چه دوستانی پیدا کردم، باصفا و صمیمی، هرکدام از شهری و دیاری.

از فرصتی که پیش آمده بود استفاده کردم و سال اول و دوم دبیرستان را تمام کردم. در این زمان دچار عفونت ریوی شدم.

عفونتی که روز به روز بیشتر می شد. زخم های بستر هم در بدنم گسترش پیدا کرده بود. پزشکان نتوانستند کاری انجام دهند.

کمیسیون پزشکی تشکیل شد و قرار شد مرا به آلمان اعزام کنند.

کارهای اداری و فراهم شدن مقدمات سفر با مشکلات بسیار همراه بود. سال 68 در آلمان بودم. اول شهر کلن. بعد هم بوخوم بیمارستان تخصصی قطع نخاع (HAY BERK MAN) عفونت ریوی برطرف شد. بعد نوبت زخم ها بود. زخم ها عمل شدند و سرانجام به سراغ دست و پا رفتند که جمع شده بود و دیگر باز نمی شد. عمل کردندعملی با 60% موفقیت.

بعد از یکسال به ایران بازگشتم و یکسره به خانه آمدم. دیگر به آسایشگاه نرفتم. دو سال آخر دبیرستان را در مجتمع رزمندگان شهید زین الدین خواندم و دیپلم گرفتم.

چون جانباز بالینی بودم معلمان مجتمع برای تدریس به خانه می آمدند. جا دارد در اینجا از همه آن عزیزان تشکر کنم. بعد هم در دوره آموزشی رایانه شرکت کردم. دوره ای که شامل برنامه نویسی و نقاشی متحرک هم بود.

توفیق خدا شامل حالم شد و در سال 74 به سفر حج رفتم. در این سفر روحانی مادر بزرگ و برادرم مراهمراهی می کردند. بقیع، مسجد نبوی، خانه زهرا (س)، مکه، خانه خدا، غار حرا و... سفری فراموش نشدنی به سرزمین وحی.

در سال 76 ازدواج کردم. همسرم از خانواده معظم شهداست. خواهر شهید حسن نیکوصحبت رحیمی که رحمت و درود خدا بر او باد.

تاریخ ازدواج مصادف بود با ایام ولادت مولای متقیان حضرت علی (ع). وقتی با همسرم از مهریه صحبت کردم، لبخندی زد و گفت: مهریه من ثواب در کنار تو بودن! پدرم چه خوشحال بود و خداخواست زنده بماند و در جشن ازدواج پسر بزرگش اشک شوق بریزد. وسال بعد به رحمت حق شتافت.

در پایان کمی از جانبازان بگویم ومشکلاتشان. در کل جانبازان مشکل دارند. گرچه مشکلات جانبازان بالای 70 % (جانبازان بالینی) کمتر شده، اما زیر 70 % هنوزمشکل دارند. بنیاد جانبازان می گوید: مشکل مسکن جانبازان بالینی حل شده اما مشکل مسکن خود ما هنوز تا چند ماه پیش حل نشده بود.

پیامی هم برای مردم دارم. آنها باید هوشیار باشند. مواظب اوضاع باشند. به چپ و راست توجهی نداشته باشند.

همیشه دیدگاه رهبری در نظرشان باشد. ببینند رهبر چه می گوید. وفکر می کنم حرف تمام جانبازان و ایثارگران همین باشد و السلام.

حاج حسین! شهید زنده شهر خون و قیام است. وقتی می خواستم با او خدا حافظی کنم یکی از همسنگرانش آمد. حاج حسین او را به من معرفی کرد: آقای پور صادقی، ما دایی رضا صداش می کنیم.

آقای پورصادقی مرا تا دم در همراهی کرد. بیرون اتاق نگاهم به یک ویلچر برقی افتاد. آقای پور صادقی گفت: خرابه! قرار شده یه ویلچر برقی نو به حاج حسین بدن. بنیادبراش نوبت زده. تاریخ نوبتش گذشته اما هنوز خبری نیست.

در پشت سرم بسته شد و من از هجوم حقیقت به خاک افتادم.

برادر جانباز! روزگار غریبیست. عصر برج و تراکم! عصر رستورانهای گردان! عصر توسعه سیاسی، عصر فراموشی جبهه و شهادت، عصرروزنامه های خط نفاق و غرولند روشنفکری. صدایی از دورهای دوربه گوش می رسد. گویا پرنده ای باشد. شعری را به نغمه نشسته است: چرا پای کوبم چرا دست یازم مرا خواجه بی دست و پا می پسندد

(این گزارش بر اساس مصاحبه حضوری با برادر جانباز حسین دخانچی تهیه و تنظیم شده است. لازم به یادآوری است که برادردخانچی سال 64 در عملیات بدر به افتخار جانبازی نایل آمده اوهم اکنون از یادگاران شهدای شهر قم هست که مشعل ایثار را درشهر روشن دارد.

 

 

کتابخانه عمومی قائم (عج)...
ما را در سایت کتابخانه عمومی قائم (عج) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ketabkhaneghaemo بازدید : 227 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 12:32